بسم الله
و این چادرانه ایست بر وزن عاشقانه
برای چادرم
که بدانم لمس تارو پودت رزق وضو دارد
و بدانند که مبتلا ترم به تو
و مشتاقانه گرفتار شده ام به شمیم سیاهی ات
چادرم...
به پاس "نجوای نجابتی"
که همواره زیر گوشم زمزمه میکنی
بدان
من تا همیشه تنم وقف توست...
خواهرم
بمان در سنگرت که امانت دار
چادر مادر سادات هستیم
هرچه میخواهند بگویند
آنها امانت دار چه اند؟
چادر مادر من فاطمه، حرمت دارد...
نه فقط شبه عبایی مشکیست
که سرت بندازی
و خیالت راحت
که شدی چادری و محجوبه!
چادر مادر من فاطمه، حرمت دارد
قاعده، رسم، شرایط دارد
شرط اول همه اش نیت توست...
محض اجبار پدر یا مادر
یا که قانون ورودیه دانشگاه است
یا قرار است گزینش شوی از ارگانی
یا فقط محض ریا
شایدم زیبایی، باکمی آرایش!
نمی ارزد به ریالی خواهر...
چادر مادر من فاطمه،شرطش عشق است
عشق به حجب و حیا
به نجابت به وفا
عشق به چادر زهرا
که برای تو و امنیت تو خاکی شد
تا تو امروز شوی راحت و آسوده
کسی سیلی خورد
خون این سیل شهیدان
همه اش با هدف چادر تو ریخته شد.
خواهرم
حرمت این پارچه ی مشکی تو
مثل آن پارچه مشکی کعبه والاست
یادگار زهراست
نکند چادر او سرکنی اما
رَوِشَت
منشت
بشود عین زنان غربی
خنده های مستی
چشمک و ناز و ادا
عشوه های ناجور
به خدا قلب خدا می گیرد
به خدا مادر من فاطمه شاکی بشود
به همان لحظه سیلی خوردن
لحظه پشت در او سوگند
خواهرم
چادر مادر من فاطمه، حرمت دارد
خواهرم!
من، پدرم ایل و تبارم
همه ی دار و ندارم
به فدایش
حرمتش را نشکن...